تلخ و شیرین مگر میشود زندگی مرا بهم ریخته آفریده باشد خداوند دانه های انار....
| ||
|
جونم براتون بگه که این فامیل های گرامی ما از عید به بعد به خاطر کنکور من نهایت سعیشونو کرده بودن کمی مراعات بنده رو کنن و کمتر اینجا بیان ..دستشونم درد نکنه 3 ماهی میشد در آسایش و آرامش زندگی میکردیم اما به محض تموم شدن کنکور اطلاع دادن که دارییییم میایم ..بعلهههه یکبار جستی ملخک ..دوبار جستی ملخک و... جمعه شد و عمو وعمه ها تشریف آوردن .اون شب خیلی بهمون خوش گذشت..آخه خیلی وقت بود اینطوری دور هم جمع نشده بودیم جالبترین قسمتش هم والیبال و قیافه پکر پسرامون بود خلاصه تا والیبال تموم شه دیر وقت بود و نصف مهمان های گرامی که راهشون دور بود واسه سحری هم موندن و قرار شد ظهر برن ..هنوز یک ساعت از رفتن مهمونا نگذشته بود که سری جدید مهمونا رسیدن خلاااااصه این روال ادامه پیدا کرد هی افطار سحر افطار سحر افطار سحر تا امروز که در خدمتون هستم .. الان حسی فراتر از کوزت دارم...خسته ...نالان...رنجور ....روانی .. اصلا شاید مردم خودم نمیدونم.... اصلا ازون آدما نیستیم که از مهمون فرارینا بر عکس خودمونم علاقه خاصی داریم اما خب سخت بود دیگه با زبون روزه بپر اینور بپر اونور نه یک روز نه دو روز یکککککک هفته!.. از قضا همه جد و آباد منم الان باید این سمت کار براشون پیش میومد یه سر بهمون میزدن!! من هنوزم باورم نمیشه که الان مهمون نداریم نظرات شما عزیزان: |
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |