تلخ و شیرین
مگر میشود زندگی مرا بهم ریخته آفریده باشد خداوند دانه های انار.... 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تلخ و شیرین   و آدرس calmness.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





قلمت را بر دار

بنویس از همه خوبیها،زندگی،عشق،امید

و هرآن چیز که بر روی زمین زیبا است

گل مریم، گل رز

بنویس از دل یک عاشق بی تاب وصال

از تمنا بنویس

از دل کوچک یک غنچه که وقت است دگر باز شود

از غروبی بنویس که چو یاقوت و شقایق سرخ است

بنویس از لبخند

از نگاهی بنویس که پر از عشق به هر سوی جهان می نگرد

قلمت را بردار، روی کاغذ بنویس :

زندگی با همه تلخی ها شیرین ......

[ چهار شنبه 26 آذر 1398برچسب:, ] [ 13:19 ] [ Fatemeh ]

نماز و روزه های همتون قبول ... چه روزای گرم و سختی! اصلا خوش نمیگذره مردد لحظه شماری میکنم که این امتحانا تموم بشن

خسته شدممممممگریه

[ جمعه 29 خرداد 1394برچسب:, ] [ 19:4 ] [ Fatemeh ]

نمیدونم چرا دیگه حس و حال وبلاگ نویسی ندارمخنده دو روز دیگه تولد وبلاگمه همینطوری یهوویی یادم اومد بعد دیدم ای وای 2 ماهه به اینجا سر نزدم

البته اتفاق خاصی هم نیفتاد که نیاز به ثبت کردنشون باشه

در کل روزای یکنواخت و کسل کننده ای بود با چاشنی امتحان... الانم که روزای سخت امتحاناته و من موندم و دریغ از خوندن حتی یه صفحه از کتابا آرام دلم یک اتفاق خاص میخواد... کارایی که تا حالا انجامشون ندادم

از الان دارم برای تابستون برنامه میریزم اما انقدر که زیادن احتمالا به هیچ کدومشون نمیرسم هاهاها 

[ چهار شنبه 6 خرداد 1394برچسب:, ] [ 13:19 ] [ Fatemeh ]

من بعد از یک مدت نسبتا طولانی برگشتم

از آخرین پستی که گذاشتم سه ماه و 5 روز میگذره دلم برای اینجا تنگ شده بود..راستش من حدود یک ماهی تهران بودم و نمیتونستم آپ کنم بعد برگشتن هم با انبوهی از سفارشات نقاشی روبرو شدم و بعدش هم آماده شدن برای عید

امروز 14.1.94 من در خدمت شما هستم 

امیدوارم امسال سال پر خیر و برکت و پر از  شادی و سلامتی برای هممون باشه ..

البته عید امسال متفاوت بودنش رو بهمون نشون داد ..  امسال خواهر و برادرا همگی خونه ما جمع بودن ..در واقع از این 13.14 روز تعطیلات ما فقط 5 روز اولش رو خوش گذروندیم بعد از اون کل خانواده بشدت مریض شدنخنده از نوع سرماخوردگی بعدش کلا عید دیدنی و گردش تعطیل شد و همگی در بستر بیماری به سر بردیم

در کل عید بشدت سرد و بارونی داشتیم اما با وجود اینکه همگی مریض بودیم  در کنار هم بودن باعث شد بتونیم در کنار هم خوش باشیم

امروز مسافرامون همگی برگشتن به شهر خودشون

خودتون دلگیری و سکوت خونه رو تصور کنید.... بعد دو هفته شلوغ پلوغی خالی شدن خونه خیلی تو ذوق میزنه

عید 94 هم با همه دغدغه ها و خوبی و بدی هاش تموم شد

دیگه نوبتی هم باشه نوبت درس و دانشگاه و جنب و جوشه.. .. از فردا بر میگردیم به روال قبل

پیش به سوی تلاش و موفقیت.. 

[ جمعه 14 فروردين 1394برچسب:, ] [ 19:19 ] [ Fatemeh ]

آبجی جون فقط 20 دقیقه از رفتنت میگذره اما از همین الان دلم برات تنگ شده…باورم نمیشه که دیگه قراره تنها باشم … خیلی برام سخته بدون تو.. هنوزم وقتی دانشگاه یزد قبول شده بودی  یادمه ! همه خوشحال بودن بجز من !با اینکه میدونستم موقته و دوسال بعدش بر میگردی  ...موفقیت تو آرزوی منه اما دوری تو نه.. الان حسم از اون سال هم بدتره چون میدونم دیگه قرار نیست با ما باشی.. تویی و یه زندگی جدید

یجورایی میترسم از اینکه نیستی..همیشه در هر شرایطی پیشم بودی و پشتم...بغض تو گلوم و اشک تو چشام نمیذاره بنویسم از دلتنگیام

آرزو میکنم هرجا که هستی سلامت باشی و خوشبخت و موفق مرسی ازاینکه بیست سال همه جوره کنارم بودی و امیدوارم این فاصله باعث فاصله ی دلامون نشه

[ چهار شنبه 10 دی 1393برچسب:, ] [ 15:25 ] [ Fatemeh ]

هر شب که هرکدام از ما 

با دغدغه ها و دردهایمان به خواب می رویم، 

او در همین گوشه و کنار دنیا؛

در غربت و تنهایی خویش،

غم هایمان را اشک می ریزد و برای رفعش تا صبح دعاگوست....

امشب یلداست،

امشب طولانی ترین شب سال است و چه زیباست که چند دقیقه ایی را برای تحقق ظهورش، اين دعا را باهم زمزمه كنيم:

اللهم عجّل لولیک الفرج

[ دو شنبه 1 دی 1393برچسب:, ] [ 1:1 ] [ Fatemeh ]

خب اینم از اون رومیزی معروف ! البته ناگفته نمونه هنوووووزم کامل نشده !باید آستر بزنم و دور دوزی کنم فریاد

امان از تنبلی !

 

[ چهار شنبه 26 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:12 ] [ Fatemeh ]

یادمه قبلنا انقدر برای تولدم لحظه شماری میکردم و اینقدر برام مهم بود که روز تولدم  میرسید دیگه هیچ شوقی نداشتم ! آخه از اول پاییز شروع میکردم تقریبا تا آخر پاییزخنده چه کنیم دیگه دوران طفولیت منم اینگونه گذشت آرام 

تولد امسالم راستشو بخواین اصلا هیچ حسی بهش نداشتم ! آخه قبلنا با یه هدیه کوچیک و تبریک از طرف دوستام و خانواده تموم میشد اما الان دیگه اینجوری نیست ! همه چیز شده تشریفااااات و تشریفات و تشریفات! البته من که بدم نمیاد ..کیه که بدش بیاد خیر سرم ته تغاریم دیگه !پول در دهان اما خب اینجوری هم آدم معذب میشه

اون شب که گفتم همه مشکوک میزنن کاملا حق با من بود! امان از این حس ششم ! البته تا قبل از رسیدن مهمونا با هزار ترفند تونستم بفههم قضیه چیه و کاملا آماده بودمآرام 

از اونجایی هم که تولد من وبابام تو یک روز هست دیگه همه سنگ تموم گذاشتن و این وسط فقط شرمندگیش واسم موند که چجوری قراره این همه محبت رو جبران کنم ! البته اگه بتونم

دست همشون درد نکنهزبان درازی

 

 

 

[ چهار شنبه 26 آذر 1393برچسب:, ] [ 12:41 ] [ Fatemeh ]

امروز 93/09/16 من وارد 21 سالگیم شدم ..20 سال از خدا عمر گرفتم امیدوارم لایق بندگیش باشم ...

از دو سه روز پیش کل خانواده به طرز وحشتناک مشکوک میزنن...آخه یکی نیست بگه تنها مناسبت پیش رو تولد منه دیگهخنده این دیگه مخفی کاری داره .... حالا ببینیم شب چیکار میکنن تا حالا چیزی که فهمیدم اینه که شب مهمون داریم..

[ یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:24 ] [ Fatemeh ]

دیگه همه اطلاع دارن که ما تقریبا هر پنجشنبه جمعه مهمون داریم منم تو این 2دهه عمری که از خدا گرفتم تا حالا نشده بود جلوی مهمونا خراب کاری کنم...دیروز هم که جمعه بود و خانواده زن داداشم مهمونمون بودن ...گفتم که من تا حالا ظرف نشکونده بودم اما این دفعه قشنگ جبران کردم زدم دو سه تا ظرف و شکوندم ! در عرض20 ثانیه زیر دستی افتاد توبشقابی که تو دستم بود .هم زیر دستی شکست هم بشقاب شکست هم یه تیکه از بشقاب زد لیوان رو نصف کرد این وسط یه شیشه هم رفت تو دست من بیچاره !! چنان صدایی داد که همه ساکت شدن و نگاها همه به سمت خطاکار!!! اصلا این روزا نمیدونم چمه! هرکاری میکنما خراب میشه نمونش اون کیک برنجیم!! کارم به جایی رسیده راه میرم میگن فاطمه مواظب باش ..... خب من میخوام مواظب باشم اما مواظبم نمیاد ! دست خودم که نیست

[ یک شنبه 9 آذر 1393برچسب:, ] [ 1:45 ] [ Fatemeh ]

بنده تحت تاثیر این سریال های کره ای که مشاهده می نمودم تصمیم گرفتم یکی از غذاهاشونو درست کنم !!!!! اینجانب بعد از کلی سرچ تو اینترنت بالاخره تونستم رسپی کیک برنجی تند رو پیدا کنم.. با کلی ذوق و تلاش فراوان شروع کردم به آماده کردن.. انقدر که من با اعتماد بنفس و علاقه مشغول بودم باعث میشد یکی یکی بیان آشپزخونه بهم سر بزنن یا هی ازم سوال بپرسن این الان چیه؟ بعدش چیکار میکنی ؟ منم نصف جواب میدادم نصف دیگشم سریع بحثو عوض میکردم چون خودمم جوابشو نمیدونستم......

خلاااااااصه غذا آماده شد با ظاهر بسیار زیباااا و اشتها آور .اما.اصلا قابل خوردن نبود ....تند تند و به شدت بیمزه وخمیررر که ظرف غذا کامل دور ریخته شد ..بماند که آبرو وحیثیتم رفت 

خب اینم از تجربه آشپزی به سبک کره ایم ..خب چیه ! مگه قراره همش همه چیز خوب باشه..والا 

[ چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:, ] [ 23:31 ] [ Fatemeh ]

بازم دلم گرفته..تو این نم نم باروون..

[ دو شنبه 3 آذر 1393برچسب:, ] [ 23:33 ] [ Fatemeh ]

 خدایا شکرت که سالمیم...

این روزا هرجا که میری یا صحبت از پاشاییه یا که از یجایی خلاصه صدای آهنگاشو میشنوی ... زیاد آهنگاشو گوش نمیدادم چون غمگین میخوند منم که اصلا جنبه ندارم !! اما خب کیه از فوتش ناراحت نشده باشه...چون صدای خوبی داشت و حیف هم بود که رفت ..خیلی زود رفت ..یجورایی هنوزم باورم نشده که دیگه قرار نیست آهنگ جدید بخونهاخم... ..امون از این بیماری.... لعنتی وقتی سراغت میاد همه چیزت نابود میشه

دختر عمه منم حدودا دو سال پیش سرطان گرفت بعد از کلی دوا و درمان و زجر کشیدن گفتن که مشکلش حل شد تا اینکه چند روز پیش فهمید بازم مشکل داره... بابای منم از بین خواهر زاده هاش این یکیو بیشتر از همه دوست داره ..فقط خدا کنه جواب آزمایشش خوب باشه ..

انقدر زیاد شده این بیماری تا سر برمیگردونی یکی مبتلا میشه ... با این هزینه های وحشتناکش که پولداراش در مقابل این بیماری کم میارن چه برسه به ضعیفا ... خدایا حکمتتو شکر..خودت کمکشون کن 

اللهم اشفع کل مریضگریه

 

 

 

 

[ چهار شنبه 27 آبان 1393برچسب:, ] [ 23:43 ] [ Fatemeh ]

 

ببخش خودت را 

برایِ تمامِ راه های نرفته

برایِ تمامِ بی راه های رفته

ببخش ،

بگذار احساست 

قدری هوایی بخورد ...

گاهی بدترین اتفاق ها

هدیه ی زمانه و روزگارند

تنها کافیست خودمان باشیم !

که خود را برای تمامی ِ این بی راه ِ رفتنمان ببخشیم

و به خودمان بیائیم

تا خدا تمامی ِ درهای که به خیال ِ باطلمان بسته را به رویمان باز کند.

خطاهایت را بشناس 

آنها را پذیرا باش

و تنها بین ِ خودت و خدایَت نگهشان دار

این دنیا نامحرم بد دل

نامحرم نامروت زیاد دارد!

تا دست خدا هست؛ تا مهربانیش بی انتهاست

تا می گویی خدایا ببخش

به دورت می گردد و می بوستت و می گوید جانم چه کرده ای مگر؟

دیگر تو را چه نیاز به آدمها ؟

تنها خودت باش و 

زیبا بمان

و بگذار با دیدنت

هر رهگذر ِ ناامیدی

لبخندی بزند

رو به آسمان 

و زیرِ لب بگوید :

هنوز هم می شود از نو شروع کرد ... !

..................

عادل دانتیسم

[ چهار شنبه 7 آبان 1393برچسب:, ] [ 12:19 ] [ Fatemeh ]

به همین سادگی یک ماه از مهر گذشت ... و من اصلا نفهمیدم چجوری اومد تا بخواد بگذره ... این روزا به این نتیجه رسیدم که این زندگی که همه دارن بخاطرش خودشونو به آب و آتیش میزنن ذره ای ارزش نداره ... حتی ذره ای ! واقعا زندگی تو این دنیا الکیه ! ولی متاسفانه نمیخوایم باور کنیم .... من همش فکر میکنم قرار یه مدت خیلی طولانی عمر کنم در حالی که شاید همین لحظه که دارم تایپ میکنم از این دنیا برم .. واقعا چی در انتظارمونه ؟ مگه آینده چی داره ؟ اصلا ارزششو داره این همه تو غفلت و گناه خودمونو غرق کنیم ؟ پس چرا باید آخرتمونو بخاطر این دنیا از دست بدیم ... چرا نمیخوایم باور کنیم قرار یه روزی دیر یا زود هممون بریم ؟ یا شایدم باور داریم اما میخوایم انکارش کنیم .... اما فقط کافیه یه نگاه به اطرافمون بندازیم تا بهمون ثابت بشه ....

وقتی یه نگاه به گذشته میکنم میبینم ای داد بیداد خیلیا الان دیگه نیستن ! خیلیا جاشون خالی شده.... خیلیا هم هنوز داغدار عزیزاشونن ... خاله ی من 4 روز دخترشو از دست داده... شوهرش هم خیلی وقت پیش ها از دست داد ...  چقدر سخته ... حتی تصور کردنش هم سخته

یه پیشنهاد براتون دارم .. من زیاد اهل مطالعه کتاب نیستم اما تازگی یه کتابی خوندم به اسم داستان معراج پیامبر ... معراجی که خیلیامون فقط اسمشو شنیدیم .. مثل خود من که تا الان نمیدونستم تو معراج چه اتفاقایی افتاده ... به حدی جالبه که بزور کتابو میذاشتم کنار تا برم برای شام یا ناهار... مخصوصا قسمت جهنمش خنده وقتی میخوندم یکی یکی انواع سکته هارو پشت سر میذاشتم ..... اما بزودی گذری به جهنم رو تو یه پست جدا براتون میذارم باشد که رستگار شویمخندهچشمک

دیگه حرفی ندارم ... جز اینکه خوب باشیم ...خوب باشیم .... خوب باشیم و خوب 

[ چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, ] [ 13:12 ] [ Fatemeh ]

خیلی سخته آدم به یه کارایی عادت کنه اون وقت یک دفعه بخواد عادتاشو کنار بزاره ...فکر کن یه مدت فقط درگیر فیلم و کارهنری و اینستاگرام وایبر باشی اونم از نوع حادش ! بعد یک دفعه همه چی تعطیل !!!!  دیروز یه خونه تکونی حسابی کردم ..البته بهتر بگم اتاق تکونی ! با شروع شدن درس ودانشگاه دیگه مجبور شدم با رنگام خداحافظی کنم یکی یکی جمعشون کنم بزارم تو جعبه بعدشم یجایی بزارم که جلو چشام نباشن ... اتاقم بحدی تمییز شد که وقتی الان وارد اتاقم میشم احساس میکنم تو یه اتاق دیگم خنده دیگه نه از رنگا خبری هست نه قلموها و نه میزکار ..ازون طرف نصف اتاقمو اون رومیزی اشغال کرده بود خنده اتاق پر بود از انواع پارچه ونخ و سوزن و سیم و سیم چین و.........!خلاصه  دنیایی بود واسه خودش 

مامان بیچاره منم تمام تلاششو میکرد تو اتاق من نیاد  خنده وقتی هم میومد محال بود این جمله رو نشنوم: وای من اینجا میام فشارم میره بالااااآرام الان دیگه راحت شد ..

دیگه باید یجور دیگه اتاق رو پر کنم . . این دفعه با کتاب ؟؟؟!!! ولی چه کنم که اصلا حس درس خوندن نیست .. میخوام اینجا یه اعترافی کنم خنده تمام حرفایی که در مورد ترم اولی ها میزنن در مورد من صدق میکنه ...گریه بابا من هنوز نتونستم دانشگاه رو هضم کنم ...کلا داستانش فرق میکنه ..منم آدمی هستم با اعتماد بنفس بشدت پایین ...همش باید حواسم باشه سوتی ندممردد من حاضرم بجاش از اول شروع کنم .. از همون اول ابتدایی... ولله

 

[ چهار شنبه 16 مهر 1393برچسب:, ] [ 13:0 ] [ Fatemeh ]

به به عجب هوایی شده ! نمیدونم هوا زیاد سرده یا من بشدت سرمابی که الان دوتا پتو انداختم سرم و با مکافات فراوان و با گوشیم این پست رو میزارم …… خیلی حس خوبیه ... اتاق تاریک ... صدای بارون که بشدت به پنجره ها میخوره و این وسط یه آهنگ لایت .... فوق العادست...

   که به لطف برادر عزیزم الان اومد هم آهنگ رو قطع کرد هم لامپ رو روشن کرد هم پتومو برداشت گفت بیا چای ! کلا حس و حالمون رو پروند 

  میگم که من الهه . شانسم 

[ جمعه 11 مهر 1393برچسب:, ] [ 16:54 ] [ Fatemeh ]

اینم از نقاشی هایی که تابستون 93 کشیدم ....بزودی رومیزی هم تموم میشه

اینم عکس  همون تابلو قبلی بعد از قاب گرفتن

 

 

 

[ چهار شنبه 2 مهر 1393برچسب:, ] [ 1:32 ] [ Fatemeh ]

بالاخره پاییز زیباو عزیز دلم هم رسید ..حس میکنم لحظات دلچسبی در انتظارند ... برخلاف تابستون لذت بخشی! که داشتم ..مردد یجورایی پاییز امسالم با سال های دیگه فرق داره ..

 برخلاف میلم قبول کردم که امسال دانشگاه برم ..و الان دانشجوی رشته ی حسابداری گیلان هستم

دلم بشدت میخواست رادیولوژی بخونم و قرار شد که آزاد همین رشته رو برم اما از اونجایی که شانس همیشه با من یار بوده و هست خنده دانشگاه آزاد رشته رادیولوژی نداره ! دیگه این شد که اون یذره امیدم هم بر باد رفت !!!دیگه هرچی بود تموم شد منم کم کم دارم کنار میام ..حداقل خوبیش این بود الان دانشگاه دولتی میرم.

من که از تابستون امسال چیزی جز گریه و زاری نفهمیدم ..یعنی بدترین تابستون عمرم امسال بود ... یه وقتایی هم انقدر خودمو با سریالای کره ای و دانلود کردنشون سرگرم میکردم که یادم بره و روزم شب بشه .. به حدی که الان به زبان کره ای مسلط شدم کاملخندهمن که کارام باید دو سه روزه تموم بشه رومیزی نیمه کارم بعد 3 ماه به مراحل پایانیش رسیدهخنده من خودمم باورم نمیشه چه جوری اینجوری شد ... 

خلاصه تابستون هم با همه دنگ و فنگش رفت ...خداحافظ تابستون ....دوش گرفتن های ده باره در  شبانه روز....آبکشی مکرر لباس...کولرهای مداوم روشن...قبض های برق سکته آور......لیوان های سرشار از یخ....آفتاب سوزان ...خداحافظ تابستون چندش و اه اه اه متنففففرم ازت .!! خوب شد؟ دلم خنک شد تموم شدیزبان درازی

[ چهار شنبه 1 مهر 1393برچسب:, ] [ 23:54 ] [ Fatemeh ]

خدای من هر وقت در زندگی ام کم رنگ شدی..هزار کلمه ..هزار ایده..هزار.....بر جای خالی ات ریختم..پر نشد..به گمانم از جنس بی نهایتی..خدای من برگرد که تهی شده ام. 

[ چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, ] [ 12:33 ] [ Fatemeh ]

دیگه نه حال و حوصله ی نقاشی دارم نه حال مهمونی رفتن دارم  نه حوصله ی خودمو دارم ......... خانوادم خیلی سعی میکنن من و ازین جو بیرون بیارن منم جوری رفتار میکنم که انگار موفق شدن ! اما خب حال من به این زودیا خوب میشه؟؟؟ تابلوم یکم دیگه کار داشت دیروز هرجوری بود رفتم تمومش کنم اما دیگه مثل سابق از قلمو گرفتن تو دستم هیچ لذتی نبردم حتی چند بار اعصابم بهم ریخت آخرشم خواهرم اومد برام درستش کرد ! منم نشستم یه گوشه نگاش کردم ! دست خودم نیست! میگن جوی رفتار میکنی انگار چی شده !!! برو خداروشکر کن که سلامتی ! باشه خداروشکر ! اما خودم چی؟ تا کی باید به این و اون جواب بدم که رتبه کنکورم چی شد؟ چرا نباید موقع جواب دادن سرم بالا باشه و با افتخار بگم چی شد ؟ اگه درس نمیخوندم اگه تو این یک سال همش در حال گردش بودم اگه تنبل بودم اگه ... اگه .... آره این سرافکندگی حقم بود! اما من که از همه چیزم زدم تا امروز نگم اگه ! من که همه تلاشمو کردم که امروز رضایت رو تو چشای مامان بابام ببینم ! یعنی اینقدر بی لیاقت بودم ؟

[ شنبه 25 مرداد 1393برچسب:, ] [ 13:15 ] [ Fatemeh ]

وقتی خداوند از پشت دست هایش را روی چشمانم گذاشت از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم ....!!!

[ شنبه 25 مرداد 1393برچسب:, ] [ 13:1 ] [ Fatemeh ]

امروز رفته بودم برای انتخاب رشته که یکی از دوستای صمیمی خیلی خیلی قدیمیم رو دیدم ! دوست دوران ابتدایی که فقط 5 سال باهم بودیم متاسفانه مدرسه هامون جدا شد و ما هم از هم دور شدیم ! دیدمش ... خیلی  تغییر کرده .. رفتیم با هم بیرون یه دوری زدیم و تجدید خاطرات...... یادش بخیر یادمه اون موقع ها بغل دستی هم بودیم و معلمون املا میگفت( لبخند) بعدش میگفت دفترتونو بدید دوستتون تصحیح کنه ! من و مهتاب هم دست خطمون شبیه هم بود هر جا غلط مینوشتیم واسه هم درست میکردیم !خنده ما همییییشه املامون 20 بود خنده... حالا مهتاب ما داره خانم دکتر میشه....خیلی براش خوشحالم ...دوران خوبی بود فقط حیف که زود تموم شد هیچی بچگی نمیشه

[ شنبه 18 مرداد 1393برچسب:, ] [ 13:57 ] [ Fatemeh ]

جواب کنکورمو گرفتم ! امسال هم نمیتونم چیزی که دوست دارم قبول شم ! نمیدونم چی بگم ! خیلی ناراحتم خیلی !وقتی جوابا اومد از بس تو چشام اشک جمع شده بود حتی نمیتونستم درصدامو نگاه کنم !من امسال خیلی زحمت کشیدم  خیلی بیشتر از اینا از خودم انتظار داشتم ! دلم میخواد بازم بمونم ولی نمیذارن ! میگن ارزش نداره 3 سال از عمرت اینجوری هدر بره ! میگن همون رشته رو آزاد برو! چه میدونن آزاد رفتن واسه منی که پارسالم میتونستم برم یعنی چی ؟چه میدونن وقتی یکسال دیگه از همه چیزت بزنی همه حرفا و کنایه های بقیه که چرا موندی رو به جون بخری به این امید که شاید امسال بتونم موفق شم یعنی چی ! چه میدونن وقتی منتظری صفحه سنجش لود بشه و نتیجه مورد نظرت و ببینی اما با باز شدن و دیدنش همه امیدت نا امید بشه یعنی چی ! چرا نمیگن بمون؟ آره ارزش نداره! آره هدفم ارزش نداره .................خدایا چرا اینجوری شد ؟؟؟ من که تلاشمو کرده بودم ! حقم نبود! حداقل اینطوری دیگه حقم نبود! خدایا میبینی شاگرد اول مدرسمون به چه روزی افتاده؟ بازم حتما حکمتی تو کار بود؟ باشه بازم خدایا شکرت! آره حتما از بی لیاقتی من بود

[ سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, ] [ 12:39 ] [ Fatemeh ]

فقط یک روز دیگه مونده تا اعلام نتایج اولیه کنکور93........اخم

[ شنبه 11 مرداد 1393برچسب:, ] [ 11:14 ] [ Fatemeh ]

یه مدتی بود به اینجا سر نمیزدم دیگه ماه رمضون بود حال و حوصله اینترنت نداشتم منم حسابی سرگرم بودم وکلی تابلو کشیدم .یه کار جدیدم هست (دوخت برزیلی ) یاد گرفتم و فعلا درگیر اونم. قصد داشتم توی تابستون چندتا تابلو بکشم و بفروشم چون آخرین تابلوم رو که قاب کرده بودم فروشنده بهم گفته بود خانم من دنبال این کار بودم خیلیا سفارش میدن شما میفروشین ؟؟ من هم طبق معمول این درس و کنکور پا رو گلوم گذاشت و در نهایت تاسف گفتم نه نمیفروشم اخم الانم چندتایی آماده کردم اما این خانواده گرام ما اگه بذارن من پله های ترقی رو طی کنم! والا من از وقتی یادمه هر وقت تابلو کشیدم و گذاشتم تو کارگاهم آخر هفته ها که داداش اینا جمع میشن اینجا یدفعه میبینم یکی ازون طرف صدام میکنه: فااااااطمه این تابلو رو من برداشتم خیلی پرو شدی تابلو میکشی رو نمیکنیخنده منم مظلووووم!! میگم خب میخوام چیکار بردار دیگه! البته اونوقتا واقعا نمیخواستم کلا عادت دارم یه کاری که انجام میدم نباید زیاد جلو چشام باشه چون خیلی زود ازش بدم میادآرام الان هم که این دو سه تا رو کشیدم هر 3تاداداشام در کمین این یکین تا مرحله دورگیری تابلو تموم شهخنده 

این چند روزم که تعطیلات عید فطر هست و داداش ها و خواهریم از تهران اومدن و بعد مدت ها خانوادمون دور هم جمع شدن حسابی ..دیروزم جاتون خالی همه رفته بودیم دریای چمخاله ! برام جالبه ما با دریا نیم ساعت فاصله داریم اونوقت میمونیم سال به سال میریم اونجا خنده اونوقت در حد مرگ ذوق میکنیم ! اما خب حق هم داریم والا ما تا دور هم جمع میشیم این پسرامون همه جکع میشن تو یه اتاق همه پشت pc و مشغول فوتبال بازی کردن و کرکری خوندن برای هم ما خانما هم تو یه اتاق دیگه مشغول غیبت کردن و نقشه کشیدن برای جیب پسرا!! که وقتی هم صدای گوووووووووووووووووووووووول اونارو ازون طرف میشنویم تو اجرای نقشه جدی تر میشیم ! من وخواهرم هم بشدت همپای عروسامونیم  و تو همه نقشه ها نقش سرهنگ 2 رو ایفا میکنیم!!خنده

این روزا حالم خیلی خوبه خیلی خوشحالم ازین اینکه همه دور همیم البته امیدوارم این خوشیم نزنه زیردلم چون تجربه ثابت کرده بعد هر خوشی یه ناخوشیه حسابی در پیشه!!!!! وای خدا جواب کنکورمو ختم به خیر کن!!! تا 12 جیزی نمونده

[ پنج شنبه 9 مرداد 1393برچسب:, ] [ 13:18 ] [ Fatemeh ]

اینم تابلوی جدیدم که تو این هفته کشیدم اما هنوز قاب نگرفتم البته این بار تصمیم گرفتم بفروشم

[ چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:, ] [ 14:12 ] [ Fatemeh ]

جونم براتون بگه که این فامیل های گرامی ما از عید به بعد به خاطر کنکور من نهایت سعیشونو کرده بودن کمی مراعات بنده رو کنن و کمتر اینجا بیان ..دستشونم درد نکنه 3 ماهی میشد در آسایش و آرامش زندگی میکردیم اما به محض تموم شدن کنکور اطلاع دادن که دارییییم میایم ..بعلهههه یکبار جستی ملخک ..دوبار جستی ملخک و...خنده خنده جمعه شد و عمو وعمه ها تشریف آوردن  .اون شب خیلی بهمون خوش گذشت..آخه خیلی وقت بود اینطوری دور هم جمع نشده بودیم جالبترین قسمتش هم والیبال و قیافه پکر پسرامون بود خنده خلاصه تا والیبال تموم شه دیر وقت بود و نصف مهمان های گرامی که راهشون دور بود واسه سحری هم موندن و قرار شد ظهر برن ..هنوز یک ساعت  از رفتن مهمونا نگذشته بود که سری جدید مهمونا رسیدن خنده خلاااااصه این روال ادامه پیدا کرد هی افطار سحر افطار سحر افطار سحر تا امروز که در خدمتون هستم .. الان حسی فراتر از کوزت دارم...خسته ...نالان...رنجور ....روانی ..بی تقصیر اصلا شاید مردم خودم نمیدونم.... اصلا ازون آدما نیستیم که از مهمون فرارینا بر عکس خودمونم علاقه خاصی داریم اما خب سخت بود دیگه با زبون روزه بپر اینور بپر اونور نه یک روز نه دو روز یکککککک هفته!.. از قضا همه جد و آباد منم الان باید این سمت کار براشون پیش میومد یه سر بهمون میزدن!! من هنوزم باورم نمیشه که الان مهمون نداریمگریه

[ چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:, ] [ 13:5 ] [ Fatemeh ]

 روزگار که چنین سخت به من میگیری

باخبرباش که پژمردن من آسان نیست

گرچه دلگیرتر از دیروزم

گرچه فردا مرا میخواند

لیک باور دارم دلخوشی ها کم نیست

زندگی باید کرد.............

 

 

 

 

 

 

 

[ دو شنبه 9 تير 1393برچسب:, ] [ 16:24 ] [ Fatemeh ]

کنکور هم دادیم رفت ..اینبار دیگه وقت کم نیاوردم بشدت حواسم جمع بودخنده  ولی نمیدونم چرا حس بدی دارم ...احساس میکنم هرچی زدم غلطه... چقدرم سخت بود امسال گریه... مخصوصا شیمی !!! این شیمی هم که کلا لج داره با من....اصلا هرچقدر که بمونی و سطح علمیت بالا بره سطح سوالا دو برابر بالا میرهخنده  حالا یک ماه دیگه هم باید منتظر جواب باشیم...هرچقدر جلوتر میریم انگار وضع بدتره وای خدا چرا این اضطراب و نگرانی ها تموم نمیشه..اصلا این کنکور برای چیه ؟!! اه

[ یک شنبه 8 تير 1393برچسب:, ] [ 12:49 ] [ Fatemeh ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

زندگی صحنه ی یکتـای هنرمندی ماسـت هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود صــحــــنه پیــــــوستـــه بـه جــــاســـت خرم آن نغمه که مردم بســپارند به یاد
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 139
بازدید کل : 26945
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 64
تعداد آنلاین : 1




کد کج شدن تصاوير